دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی



صبح که پاشدم، به‌روال همیشه پس از خوردن صبحانه ‌خواستم از فضای مجازی بهره ببرم، دیدم اینترنت قطع است و آمدم کنار پنجره. بالای دختر نارونِ حیاط همسایه، ‌جفت‌زاغی، کیشک‌کیشک می‌کردند و نرد عشق می‌باختند.

چُست‌گوی، رباعی گیلکی زیر را سرودم.

امید بتوانم تا فردا لینک فتوکلیپ این رباعی را همین‌جا بارگذاری کنم.

بَستأیْ تی‌لَبؤن، گؤنی که باز ایسَّه مَرَه

کوتایَـه شبؤن، گؤنی دراز ایــسَّه مَرَه

تی‌جی، همَه‌چِه برعکس اینَم بَــدأئی

اَخمَه‌چِه ایسِه، گؤنی که ناز ایسَّه مَرَه ( شلمان- نُه‌صبحِ نهم فروردین 98)

برگردان به‌فارسی:

لب‌های تو بسته است، گویی بازست

کوتاه‌ست شبان، گویی درازست به‌من

از تو، همه را برعکس بینم انگار

اخمویی و گوییا که نازست به‌من



امید که این سیل‌و‌بلایا از یک‌سو، خواب خرگوشی از چشم دولتیان بپّراند و از سویی دیگر،در خدمت به خلق، حرکت لاک‌پشتی‌شان را به‌جهاند، رباعی"حرکت لاک‌پشتی" زنده‌یاد ابوالقاسم حالت که هفتاد‌و‌یک سال پیش سروده را می‌نثاریم:

گویند که سنگ‌پشت با بانگ بلــــــــــند  

می‌گفت به طفل خویشتن:کای فرزند!

کن شکر که با تمام این کُـــــــــندرَوی

این دولـــــتیان به گَـــرد ما هم نرسند


همین امروز-ششم فروردین 98- در گشت‌و‌گدار گوگلی‌ام، به‌حاصل آمد نویسنده و شاعری داریم به‌نام قدسی قاضی‌نور و جالب اینکه، همشهری است و در سال 1325 خورشیدی در لنگرودِ ادب‌پرور به‌دنیا آمده و در سال ۱۳۵۲ داستان «آرزو» را نوشته است که از سوی شورای کتاب کودک به عنوان بهترین کتاب سال برگزیده و در همان سال نیز، برنده‌ی دیپلم افتخار هانس کریستین آندرسن از کشور یونان شد.

قصه‌های بلند

پُرند از لحظه‌های پوچ

تو قصه‌ی کوتاهی. (قدسی قاضی‌نور)

امیدوارم کنجکاوی و گشت‌و‌گدار گوگلی‌ام تمامی نداشته باشد!


گر مِیْ نبوَد صاف، سلامت سر دُرد 

اکنون که بـــهارست نباید پژمرد

گوساله گران، گــاو گران‌تر؛ بهتر 

امسال کباب خـوک می‌باید خورد

*

طالب آملی، شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی، غزلی دارد که مصراع آغازینش چنین است:

صاف گر مِی نبوَد، باد سلامت سرِ دُرد بر وزن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلن که مصراع نخست این رباعیّ البته بر وزن مستفعل مستفعل مستفعل فع وامدار آن است.


علی صوفی لنگرودی که سال‌ها استاندار گیلان و چند استان دیگر از شمال تا جنوب بود و چهار سال هم وزیر تعاون، به‌تکیه‌کلام نوغانداران گیلان‌زمین، که وی را باید در شمار " ‌تَـرَک " شدگان‌ احراز سمت‌های انتصابی دانست؛ ‌دو روز مانده به آغاز سال نو، فرمودند: " اصولگرایان، ‌هیچ‌ جذابیتی برای مردم ندارند." و در ادامه، سخت هشدار دادند: " عدم مشارکت مردم در انتخابات، فرصتی برای اصولگرایان و تهدیدی برای اصلاح‌طلبان عزیز است."

به‌یاد قطعه‌ای نغز با عنوان "مرامِ خرسواری احزاب" از زنده‌یاد ابوالقاسم حالت افتادم که 76 سال پیش آن را سروده بودند:

در بین مرام‌های احـــــــزاب                   

منگر که صد‌اختلاف جاری‌است

این‌ها همه یک مـــــرام دارند               

آن نیز مرامِ خـــــرسواری‌است ( 1322/8/8 خورشیدی)


دوبیتی گیلکی " روخئونه‌لب" را که در تارنوشتم به‌صورت متن و فتوکلیپ انتشار دادم، کاربر گران‌مایه‌ای از درِ لطف، پیشنهاد دادند بهتر آن است اشعار گیلکی با صدای خواننده‌ی خوش‌آوایی خوانده شود تا تأثیرپذیری آن بر شنوندگان و ببیندگان بیشتر باشد و

**

متأسفانه باید بگویم زبان گیلکی آخرین زورهایش را می‌زند و اگر همین تلگرام و اینستاگرام و در یک‌کلام، فضای مجازی نبود و بهره‌گیری فراوان از فناوری‌های این عرصه، کمتر کسی خود را به‌زحمت می‌انداخت تا خواننده و شنونده‌ و حتی سراینده‌ی اشعار گیلکی باشد. اصلاً این میان، گیلکی را به‌کناری بگذاریم، در این روزگار،کمتر خواننده و نوازنده‌ی‌ِ موسیقی سنتی پیدامی‌شود که بخواهد اشعار فارسی بزرگانی چون حافظ و سعدی را بی‌مزد و‌منت در آن مایه‌هابخواند، چه برسد.!

البته در این فضای وانفسا، هستند شاعرانی که از جیب مبارک و یا کیسه‌ی خلیفه، به‌هرشیوه‌ای، به‌ویژه در صداوسیما، طرحی نو درمی‌اندازند و دلْ خوش‌می‌دارند که از گرم‌خویان چمنند!



فتوکلیپ رباعی گیلکی بَستأیْ تی‌لَبؤن در آپارات

صبح که پاشدم، به‌روال همیشه پس از خوردن صبحانه ‌خواستم از فضای مجازی بهره ببرم، دیدم اینترنت قطع است و آمدم کنار پنجره. بالای درخت نارونِ حیاط همسایه، ‌جفت‌زاغی، کیشْک‌کیشْک می‌کردند و نرد عشق می‌باختند.

چُست‌گوی، رباعی گیلکی زیر را سرودم.


بَستأیْ تی‌لَبؤن، گؤنی که باز ایسَّه مَرَه

کوتایَـه شبؤن، گؤنی دراز ایــسَّه مَرَه

تی‌جی، همَه‌چِه سَردومی اینَم بَــدأئی

اَخمَه‌چِه ایسِه، گؤنی که ناز ایسَّه مَرَه ( شلمان- نُه‌صبحِ نهم فروردین 98)

برگردان به‌فارسی:

لب‌های تو بسته است، گویی بازست

کوتاه‌ست شبان، گویی درازست به‌من

از تو، همه را برعکس بینم انگار

اخمویی و گوییا که نازست به‌من


شش‌دهه در سینما و تلویزیون ایران نقش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آفرینی کرد و خودنمایی‌اش به‌حدی بود که هرنقشی را به‌او می‌دادند، قبول می‌کرد و از قضا، خوبِ خوب هم ایفایش می‌کرد.

خدایش بیامرزاد قبل از انتخابات رئیس‌جمهوری 1396 که مشخص شد بلدند پاکْ چسان نان را به‌نرخ روز بخورند، آن‌چنان گِل‌مال ت شدند که درکلیپی خطاب به‌مردم شریف ایران فرمودند: " اگر به کلیدساز قرن رأی ندهید، خاش‌و‌ماشم را بقچه می‌زنم و از‌این ولایت می‌گریزم."

پیش‌بهار که سیل آمد و تنی چند از عزیزان وطن را با خود بُرد و گِل‌ولای در گلستان و پلدختر و معمولان به‌جا گذاشت، او نیز به‌اقتضای سن‌و‌سالش، معمولی رفت.

البته، همه‌ی ما ‌روزی و به‌شیوه‌ای، رفتنی هستیم؛ باز، خدایش بیامرزاد! 


شش‌دهه در سینما و تلویزیون ایران نقش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آفرینی کرد و خودنمایی‌اش به‌حدی بود که هرنقشی را به‌او می‌دادند، قبول می‌کرد و از قضا، خوبِ خوب هم ایفایش می‌کرد.

خدایش بیامرزاد قبل از انتخابات رئیس‌جمهوری 1396 که مشخص شد بلدند پاکْ چسان نان را به‌نرخ روز بخورند، آن‌چنان گِل‌مال ت شدند که درکلیپی خطاب به‌مردم شریف ایران فرمودند: " اگر به کلیدساز قرن رأی ندهید، خاش‌و‌ماشم را بقچه می‌زنم و از‌این ولایت می‌گریزم."

پیش‌بهار که سیل آمد و تنی چند از عزیزان وطن را با خود بُرد و در گلستان‌و‌خوزستان‌و‌سرزمین پارس و پلدختر و معمولان، گِل‌ولای به‌جا گذاشت، او نیز به‌اقتضای سن‌و‌سالش، معمولی رفت.

البته، همه‌ی ما ‌روزی و به‌شیوه‌ای، رفتنی هستیم؛ باز، خدایش بیامرزاد! 



عصر یک روز پاییزی سال 1374 خورشیدی از کتاب‌های پهن‌شده‌ بر سنگفرش‌ کوچه‌ای در خیابان انقلاب تهران، کتاب می‌کاویدم که چشمم افتاد به زمزمه‌های م. سرشک (برگزیدة غزل) .

کتابی که نزدیک به دوسال پیش از تولدم با دوهزار نسخه در چاپخانة طوس مشهد به‌سال 1344 چاپ شده‌بود.

فروشنده، همین‌که متوجه شد اشتیاقم برای خرید دوچندان است، نیشش تا بناگوش بازشد و کتاب دست چندم را که جای قیمتش را از قبل تراشیده‌بود، به‌چندین برابر قیمت متعارف به خوردم داد و گفت:

-این از اون کتابای نایابی‌یه که اگه نخری تا چند دقیقه دیگه میان می‌خرنش و اون‌وقت عمرن بتونی.

و البته، راست می‌گفت.  کتاب را به قیمت دهان‌پرانیده خریدم و چُستی رفتم خوابگاه دانشجویی و نیم‌های شب بود که فهمیدم آخرین غزل‌ کتاب شفیعی کدکنی را هم خوانده‌ام

در این صفحه از وب‌نوشتم، غزل آه شبانه‌اش را قرار داده‌ام و امید پسندتان آید!


انارستان‌محله؟!ی املش

پسوند "سِتان" به گیلکی‌ می شود "کَلَه" مانند "انارکله" و "وس‌کله" که البته پسوند " کله" در فارسی قدیم نیز کاربرد داشت و امروز در فارسی به‌جای انارکله می‌گویند: "انارستان" و به‌همین قیاس و توضیحاتی که داده‌شد، پسوند "زار" که به‌گیلکی ، "جار" گویندَش. مانند: "لولِه‌جار؛ لَلَه‌جار" به معنی " نِی‌زار " فارسی و.

با این شرح کوتاه، می‌خواستم بپرسم محله‌ای که در شهر املش جاخوش کرده‌است و  انارستان‌محله می نامندَش، به‌نظر شما با وجود دو پسوند پیوسته‌ی "ستان" و  "محله"، می‌توانیم بگوییم در نام‌گذاری این مکان، آوردنِ کلام به‌اقتضای مقام به‌شرط فصاحت نبوده و حشو است؟!

به‌طور حتم این‌گونه نیست. چرا که وقتی می‌گوییم انارستان، با اسم مرکب عام روبه‌روایم و در این میان اگر کسی در شهر املش از شما بپرسد:

 -می‌خواهم بروم انارستان.

 تعجب خواهید کرد و جواب می‌دهید:

- املش تا بخواهی پر از انارستان است. کدام انارستان؟

 و بعد، ممکن است پیش‌دستی کنید و دَمِ دست ترین مکانش، حاشیه‌ی رودخانه را نشانش بدهی و بگویی:

برو ببین چه خبر است.

اما وقتی بگوید:

- می‌خواهم بروم انارستان محله.

 آن‌وقت ذهنتان بر روی اسم مرکب خاص(مکان خاص) متمرکز می‌شود؛ یعنی محله‌ی که آن را از انارستان‌های دیگر مجزا می‌کند و به همین منظور می‌توانیم نتیجه بگیریم  که در این نام‌گذاری، پیشینیان ما به‌درستی، کلام به‌اقتضای مقام به‌شرط فصاحت را صورت بسته‌اند و بس.

املش؛ 26 فروردین 98   - داوود خانی خلیفه‌محله

 



-        باباش از اون خرپولداراس

کم نیستند شمار پُرآسایشانِ تهی‌دردِ جامعه و لابد جمله‌ی بالا را فراوان شنیده اید و باز خواهید شنید.

خرپول و خرپولدار، از مرکّب‌های غیرمؤدبانه‌اند.

چی‌گفتم ؟ خرپولدار؟!

مگر خرپول، به معنای پولدار نیست؟

تمام‌قد، درست است: ترکیب خرپولدار، عیب در کلام و حشو است و به‌جای عبارت بالا، صحیح آن است بگوییم:

-        باباش خرپوله.

داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)


گروه تلگرامی دلتای شعر و داستان، در قلمروی شعر‌ و داستان و نقد ادبی راه‌اندازی شده است.

سپاس از اینکه قوانین گروه را رعایت می‌کنید:
1. اگر مطلبی را از جایی نقل می‌کنید، حتماً منبع را بنویسید.
2. ارسال تبلیغات و معرفی خدمات غیر مرتبط توسط ادمین گروه پاک خواهد شد.
3. این گروه هیچ رویکرد ی ندارد.

4. درِ نقد به‌روی هر اثری باز است و البته، پاسخ به نقد اثر نیز چنین.

5.  نظرات و پیشنهادهای اصلاحی، پذیرفته می‌شود.



فتوکلیپ دوبیتی گیلکی لاکولا!کولاکو!. در وبگاه آپارات

از: داوود خانی خلیفه‌محله  

بشؤم

        مغریب بو

                        کوملِه پَـرَشکو

شبأبو،

        کو به‌جئور 

                        مآ دربؤمابو

می‌دیل تنگؤمأبو

                        تی‌ایسمه بأردم،

بدئم اؤجا دِئنه کو، لاکولاکو!.

(شلمان؛ 17 اردیبهشت 1398 خورشیدی )



مجموعه‌شعر را اگر به‌یک نفس بخوانیم و به بیانی، یک واحد معنایی به حساب ‌آید، در آن‌صورت باید مرز‌گذاری این دو کلمه، نیم‌فاصله (مجموعه‌شعر) نوشته شود و در صورت کسره‌آوری به یکی از دو صورت درستِ زیر نـــوشته می‌شود که اینجا مــــرزگذاری میان دوکلمه بعد از کسره‌گذاری، باید با فاصله باشد:

1.      مجموعه‌ی شعر2. مجموعة شعر

                                     داوود خانی خلیفه‌محله


دوبیتی گیلکی پسانوگرا زئنه شلاق وارؤن خشت̌ پوردَه در وبگاه آپارات

دوبیتی گیلکی پسانوگرا

از: داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)

**

زئنه شلاق وارؤن خشت̌ پوردَه

خیابؤن

             خیس‌و‌فانوسؤن دموردَه

دوتَه عاشق

                 یَتـه چتره دَس‌ئـیْـته.

شبأبؤیْ

            لنگروده خؤ ببوردَه


شلمان- بیست‌و‌سوم اردیبهشت نود‌وهشت


رباعی روزمرْگی

از: داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)

**

پائیزیِ زرد‌بــــــرگی‌ام را هر شب

اندوه دلِ تگـــــرگی‌ام را هر شب

چون جــــغد به‌ آه‌و‌‌ناله‌ می‌ریزانم

منظومه‌ی روزمرْگی‌ام را هر شب


بیست‌و‌دوم اردیبهشت نود‌و‌هشت


رباعی"لبخنده‌ی یک زوجِ شمالی"

داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)

*

نهرِ آبی،‌

             هوای شالی از عشق

باریکه‌ی جاده‌ی خیالی از عشق

بر روی حصیر؛

                 تکِه‌نانی،

                                پَرِ سیر.

لبخنده‌ی یک زوجِ شمالی از عشق


عبدالرحمان عمادی، آفریدگار دیلمون̌ پألوی  در ۹۴ سالگی از دنیا رفت.

عبدالرحمان عمادی، ایران‌پژوه، شاعر، وکیل، شب چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ در شهر رودسر گیلان درگذشت. پیکر عمادی روز شنبه ۲۸ اردیبهشت در رودسر تشییع و به‌خاک سپرده خواهد شد.

گزارش کامل خبر در وبگاه ایسنا


اوکراینی‌ها (۲۶اردیبهشت) سومین پنجشنبه ماه مه هر سال را به‌عنوان روز ملی لباس‌های سنتی گل‌دوزی شده‌ی اوکراینی(ویشیوانکا) جشن می‌گیرند. در این روز بسیاری از اوکراینی‌ها در سراسر جهان ویشیوانکا بر تن می‌کنند تا فارغ از مذهب، زبان و محل زندگی، اتحادشان را به نمایش بگذارند.

دیروز، جایی در قاسمآباد بودیم. شبکه‌ای، خیابان‌های کی‌یِف را نشان می‌داد. کی‌‌‌‌‌‌‌یِفی‌ها، لباس گلدوزی شده به‌تن کرده بودند. کلی کیف کردیم.

از آن فضا که بیرون آمدیم دریغ از لباس خوش‌رنگ قاسم‌آبادی بر تن رونده‌وجنبنده‌ای!.


رباعی هایکویی

از داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)

**

مهتاب

                 به‌شب نور هوس می‌پاشید.

در چنبری از 

پیچک بودار سفید،

غوکی

                     به‌دهانِ سوسماری سرتیز

خوش‌خوابیِ نغز برکه را می‌وَزَغید

 

شلمان- 24 اردیبهشت  98 خورشیدی


زبان گیلکی از گروه زبان‌های شمال غربی ایرانی و در مجموع زبان‌های حاشیه‌ی خزر است که زبان مادری اکثر مردم استان گیلان و غرب مازندران و جوامع کوچک‌تری در استان‌های مجاور، از جمله قزوین ، زنجان و همچنین در استان تهران است و از دیدگاه تاریخی، گیلکی به زبان پارتی (اشکانی) وابستگی دارد.

بیت تصویری، مطلعی از یک غزل گیلکی بر وزن عروضی فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن  و برگردان شعر نیز به فارسی بر همان وزن می‌باشد .

اُی خؤجیرافتؤ‌دیم ونیمه‌شبؤنˇمنگˇمآ

می‌دیله با تی‌محبت بئودأنه اَنـبَس‌نشا  (داوود خانی خلیفه‌محله)

برگردان:

آه ای خورشید‌روی و ماه بدر نیم‌شب  

شد دلم، آری دلم با مهر تو  غلظت نشا



 

کوه

خورشیده بونأؤدأی تأم‌بزأ

اَفتؤئه ‌دولت دتؤسأی شؤپره

درّه، بی‌وَرگ ایسّه، چپّؤن نی به‌د‌ست

پیچه‌مسته گلّه‌جی، سگ ویشتره (داوود خانی خلیفه‌محله)

 

برگردان:

 

کوه، خور را پشت خود آرامانیده

آفتاب دولت شب‌پره تابنده شده‌است

درّه، بی‌گرگ است وُ چوپان نی ‌به‌دست

سرمست از آنست سگ از گلّه زیاده‌است

 

 

 

 


 

زن، گرفته است: تند می‌کند به‌خود نگاه         

هیچ باورش نمی‌شود که هست ‌پا‌به‌ماه

لحظه‌ای عمیق فکر می‌کند: مردد است             

اینکه کار او گناه بوده یا که اشتباه

قفل می‌کند درِ اتاق را به‌روی خود                

خسته و کلافه است و ناامید و بی‌پناه

چند قطره اشکِ گرم ، جمع می‌شود به زیرِ.      

باد می‌زند به شیشه؛  بادِ سردِ شامگاه

**     

داخل اتاق، بی‌سر و صدا و ساکت است   

سقف، حلقه‌ی طنابِ سفت، زن؛ معلّق. آه!

شلمان؛ سوم آبان 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله


 

خواستم ببوسمت به‌یک قسم که گفتی‌ام نمی‌شود                 

گفتمت که با تو می‌زنم قدم که گفتی‌ام نمی‌شود                 

خلوتی میان کوچه‌های تنگ ِسنگ‌فرشِ شهر رشت               

ساعتی میان باغ محتشم که گفتی‌ام نمی‌شود                 

 گفتمت که می‌رویم عصر، بامِ سبز شهرلاهِجان          

می‌خوریم چایِ داغِ تازه‌دم که گفتی‌ام نمی‌شود                 

فرصتی سوار اسب، با تو  تا غروبِ‌ سرخِ دهکده                         

لم به‌روی تپه‌ی سپیده‌دم که گفتی‌ام نمی‌شود                 

خواستم ببویمت بگویمت که دوسْت دارمَت نشد              

خواستم بگیرمت به‌هر رقم که گفتی‌ام نمی‌شود                 

دختری شبیه تو نزاده مادری که هرچه گفتمت،     

دخترِ اُتول‌خانِ رشتی‌ام! که گفتی‌ام نمی‌شود 

رشت؛ دوم آبان 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله

اشاره:قافیه‌ی«دم»  به‌ضرورت و تشخیص در این غزل، دوبار تکرار شده است و در بیت پایانی نیز، «اَم»، هم‌قافیه با «ــَم»  که از عیب‌های پذیرفته‌شده‌ی  قافیه  است، به‌کار گرفته شده. 


فکر می‌کنی به اولین غروبِ آفتابی‌ات                

روزهایِ آسمان‌جُلیِ و خانمان‌خرابی‌ات

فکر می‌کنی به اشتباه اولی که کرده‌ای              

ختم شد به آخرینِ اشتباه انتخابی‌ات

فکر می‌کنی به‌ رود و سنگ‌ریزه‌های بسترش         

فکر می‌‌کنی شناوری به‌روی رود آبی‌ات.

ماهی‌ایِ و ماهیگیر، می‌کِشاندَت به‌تور، یا        

مثلِ ماری تویِ دام در کمند پیچ‌و تابی‌ات

آه! باورت نمی‌شود که روبه‌روی قاضی‌ای        

داری اعتراف می‌کنی به جرم ارتکابی‌ات!

شلمان، اول آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


لِنگِ ظهر، مرد کهنه‌پوش رفت سمتِ رود           

«خشْته‌پل» گرفته بود طاق‌باز می‌غُنود

مَرد،خسته، رفت چایْ‌خانه‌ی کنار رود                     

کف‌خورَک به زیر پل حباب ازآب می‌ربود

چای را که خورد، تند یک‌قدم  جلو گذاشت            

کهنه‌پوش توی مِجمَرش سپند کرد دود 

دید پشت وانتِ لَکَنته‌ای نوشته است:           

«کورْ چشم هرچه نانجیب و ناکس حسود!.»

توی کوچه‌ای که‌ پا ‌گذاشت، باد می‌وزید      

سرد بود؛ سردِ سردِ سرد. آسمانْ کبود

خیره شد به مجمرش که بود خاکیِ و سیاه    

خواست با سپند، روشنش کند؛ ولی چه سود!

ایستاد، اندکی نفس گرفت، گرم خواند:         

«آه! آه! آه!. هستی‌ام تباه شد چه زود!»

کهنه‌پوش، ناامید؛ کوچه، سوت‌و‌کور و       

مثلِ خرس، خواب رفته  بود شهرِ لنگرود

شلمان؛ سی‌ام مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله

«خَشْته‌پل»؛ «خَشْتَ‌پل» که گیلکیِ « پلِ خشتی» و نماد شهر لنگرود است.


 

با تو می‌زنم قدم به‌اشتیاق در حریمِ جویبار                      

می‌کَنم کنارِ آب، پونه‌ا‌ی‌ معطر و شکوفه‌دار

می‌گذارمش میان زلفِ تاب‌دارِ مشکی‌ات، وَ بَعد                 

خنده می‌کنی و می‌گذاری‌ام ببوسمَت هزاربار

مادیانِ تردماغ، غلت می‌خورد به‌روی خاک نرم               

اسب، مست و عاشقانه، شیهه‌می‌کشد کنارِ ‌سبزه‌زار            

می‌زند به‌روی شاخسار، بلبلی قصیده‌ی بهار                    

می‌کنی کرشمه، می‌کِشانمَت به‌زیر پای آبشار

چیده‌اند روی سفره  کوزه‌ایِ و در کنار آن دو جام       

حال ما خوش است: می‌زنیِ و می‌زنم شرابِ خوشگوار.

خنده‌ات گرفته، خنده‌ام گرفته است، قول می‌دهیم          

جفت‌خنده تا درآوریم طاقِ روزگارِ نابکار              

شلمان؛ 25 مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


می‌زنم قدم

توی کوچه‌هایِ گمشده در آفتابِ صبحدم

زیر تک‌درختِ بیدِ چایْ‌خانه وصل می‌شوند سایه‌هایمان به‌هم

بعد

شادمانه می‌روند توی چایْ‌خانه‌ مست می‌شوند از عطرِ چایِ تازه‌دم.

روبه‌روی من نشسته‌ای:

لحظه‌ای لبت به خنده وا که می‌شود، به شوق داد می‌زنم:

«من هزار سال هم اگر بینَمت هنوز هست کم»

**

این منم که می‌زنم قدم

توی کوچه‌های گمشده در آفتابِ صبحدم.

شلمان؛ 22 مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله

مصراعِ « هزار سال هم اگر بینَمت هنوز هم کمست» از بابافغانی شیرازی است.


آه از این ستمگریِ و بی‌عدالتیِ و نابرابری!             

باورم نمی‌شود که می‌رسد دوباره روزِ بهتری

کارگرجماعتِ ضعیف، تا چگونه می‌کنند با              

دستمزدِ حدّاقلیِ و جان‌کَنیِ حدّاکثری؟!

گریه! عده‌ای اسیر در معادن زغال‌سنگ و مس        

خوار می‌شوند و خاک در هزارتویِ خاک‌برسری

ناله! جمعی از نِ سرپرست خانوار و بی‌پناه          

مثل کودکانِ کار، می‌کنند کلفتیِ و نوکری          

آه! عده‌ای زباله‌گرد، دربه‌در برایِ لقمه‌ای             

دست در زباله می‌کنند تا برای شامِ آخری.    

تا چقدر توسری‌خوری از این زمانِ تُخس‌پروری؟      

آه از این ستمگریِ و بی‌عدالتیِ و نابرابری!

شلمان؛ 11 اردیبهشت 1398 خورشیدی-داوود خانی خلیفه‌محله


 

می‌کند غروبْ آفتاب و می‌کنی طلوع در خیالِ من                   

می‌شود زلال‌و پرستاره طاقِ آسمانِ حس‌و‌حالِ من

دست برنمی‌کَنم به‌هیچ حالت از طراوتِ خیالِ تو         

‌ای فروغ چشم ‌و روشنیِ راه و آفتابِ بی‌زوالِ من!

شلمان؛ هفدهم مهر 1398 خورشیدی-داوود خانی خلیفه‌محله


گاهی روی دفترِ سفید                 

کار شاعرانه می‌کنم:

دست وصورت و لب ترا               

رنگِ عاشقانه می‌کنم

موی نرم می‌کشم، وَ بعد            

 با مداد، شانه می‌کنم

چشمِ‌ آهوانه‌ی ترا                       

رنگِ رودخانه می‌کنم

قامتِ تو را که می‌کشم،             

رقصِ شادمانه می‌کنم

شاعریِ من که می‌پَرَد،              

خلوتی بهانه می‌کنم

آه! بی‌تو  با خیالِ تو             

گریه‌ی ‌شبانه می‌کنم

شلمان؛ 13 مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله  


در درونِ من که می‌کشد زبانه شعله‌هایِ داغِ آه                 

فوت می‌کنم به روشنیِ زردِ شمعِ نیمه‌سوزِ راه

می‌زنم به قلبِ خاطراتِ خوبِ دور و می‌روم عمیق              

توی‌کوچه‌باغ‌هایِ ظهرِگرمِ بی‌صدایِ ‌دل‌بخواه: 

دست‌های گرم توست توی دست‌های سردِ من‏، چه زود       

بوسه‌گاه نرمِ تو که می‌کشاندَم به درّه‌ی گناه.

نیمه‌ی شب است و مرغِ حق به‌خواب رفته است و من هنوز          

خیره‌ام به سقف آسمانِ پرستاره در نبودِ ماه

لاهیجان؛ 12 مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


لحظه‌ای از تو، بگو!

                  می‌شود دست کشید؟

بی‌تو در خلوت خود،

                                    می‌توان داشت امید؟

پا گذاشت

             با کسی جز تو به‌صحرا و لبی از لب داغش طلبید؟

زیر یک چشمه که از قله‌ی کوه می‌جوشد،

                                               می‌توان جرعه به‌دل‌خواه چشید؟

بی‌تو

مهتاب‌شبِ تابستان،

            زیر یک بید لمید؟

صبحِ شبنم‌خورده،

                  غنچه‌ی باغچه‌ای را بویید؟

می‌توان کرد مگر از تو دمی قطعِ امید؟

می‌شود بی‌تو مگر اندیشید؟

لحظه‌ای از تو، بگو!

                                می‌شود؟. 

شلمان؛ 7 آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


در کنار من نشست با دو چشمِ مست              

خنده‌ای که کرد، مهر او  به دل نشست

با کرشمه، دست توی دست من گذاشت           

بوسه‌ای که داد، عهد عاشقانه بست:

« عهد می‌کنم همیشه با تو باشم آه!           

می‌زنم کنار، هرچه سدّ راهم است»

 تا که، نرم و نرم و نرم و گرم و گرم و گرم     

مدتی گذشت، رشته‌ی وفا گسست

**

سال‌ها گذشته، می‌کشم بلند آه!                     

آهِ یادِ یار سال‌های دوردست

شلمان؛ 3 آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


 

به‌صد ناز و دو‌صد مهر، به‌صد مهر و دوصد ناز                

برآنم که از آغاز، به‌من بوسه دهی باز

بَسَم نیست دوسه بوسه که دادیِ و بیا آه!                      

وگرنه کنم آغاز، گِلِه از تویِ طنّاز

کِه گفته‌است که بالای دو چشمان تو ابروست؟              

تو با آن لُپِ پرخون و لبِ وسوسه‌پرداز

که بسته‌است درِ خانه به‌رویم؟ که نبینم                       

به‌‌تن کرده‌ای آن پیرهنِ تنگِ ‌جلوباز!

بیا! آمده‌ام  با سبدی از گل میخک                           

بیا! من شده‌ام بلبلی با یک‌دهن آواز!

بیا باز ترا تا که ببویم‏،‏ وَ ببوسم                            

به‌صد ناز و دو‌صد مهر، به‌صد مهر و دوصد ناز  

شلمان؛ 5 آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


 

دیدمت شرابِ عاشقانه‌ام شدی                  

سرخوشیِ نابِ عاشقانه‌ام شدی                                                 

اولین و آخرین و خوش‌صداترین                

حقّ انتخابِ عاشقانه‌ام شدی

توی جلگه‌های پهن و تپه‌های سبز              

شوقِ بی‌حسابِ عاشقانه‌ام شدی

زیرِ آبشار و سرخیِ غروبِ کوه                   

رنگِ آفتابِ عاشقانه‌ام شدی

شامگاه پرستاره، در کنارِ رود                      

ماه آب‌تابِ عاشقانه‌ام شدی

آب، بوسه‌بازی‌اش به‌صخره می‌رسید      

بوسه‌ بوسه‌آبِ عاشقانه‌ام شدی

برگ، تند، رقص می‌کند به‌روی آب،         

باعثِ شتابِ عاشقانه‌ام شدی.

شب، هنوز مانده بود تا خروس‌خوان        

لذّتِ حجابِ عاشقانه‌ام شدی

نوبهار و شاه‌دختِ قصه‌هایم آه!               

مُستطابِ خوابِ عاشقانه‌ام شدی

شلمان؛ 5 آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


 

می‌توان هنوز با تو بود و از تو گفت و با تو مانْد                

می‌شود ترا به سرزمینِ بکرِ برّه‌ها کشاند

روزهای درد و بی‌کسی و تنگ و سوت و کور و مات       

می‌توان در آسمانِ صافِ یاد، کفتری پراند

بُردتَت کنار رود، زیر توسکای دیرسال                  

یک‌دو استکان، شراب خورد و یک‌دو قطعه، شعر خواند

با تو رفت توی سبزه‌زارِ باطراوتِ بهار              

کردتَت سوارِ اسبِ خوش‌رکاب، بی‌خیال، راند

ایستاد و شد پیاده زیر تک‌درختِ سیب سرخ            

شاخِ اشک و بالِ بغض و  بارِ هرچه غصه را تکاند

می‌شود به‌دل‌بخواه، ماه من! غروبِ آفتاب      

چند بوسه، داغ از لبت چشید و بر لبت چشاند

می‌توان هنوز زیرِ نورِ داسِ ماه نقره‌رنگ                 

قرص تا بغل گرفتَت و به‌یک اشاره جان فشاند

شلمان؛ 10 آبان 1398 خورشیدی


خواب دیدم آهویی، پلنگ‌های درّه، بازی‌ات گرفته‌اند و از سرِ تو می‌پرند.

خواب دیدمت که بره‌ای، ترا درسته گرگ‌های گشنه می‌درند.

پا که ‌می‌شوم نگاه ‌می‌کنم که آکبند،

پیش من نشسته‌ای به‌ناز و نوشخند،

می‌تراود از لب تو قند.

**

ای بلای تو به‌‌جان من! همیشه دور بادَت از گزند! 

شلمان؛ 8 آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله 


می‌خرم ارابه می‌شوم ارابه‌ران ترا که آمدی کنار جاده می‌کنم سوار.

هر دوسوی جاده، پامچال‌های جنگلی شکوفه کرده‌اند

گیر ‌‌و دارِ چَک‌چَکِ چکاوکان و سِهره‌های نغمه‌خوان،

روبه‌روی ماست رودخانه‌ای زلال و مهربان.

می‌چشند از آب رود

             در قلمروی سکوت

                                 دسته‌ای از آهوان.

پیش از آنکه رد ‌کنیم پیچِ تند جاده‌ی بنفشه‌پوش را، بهانه می‌کنیِ و می‌زنم کنار

می‌روم دوان‌دوان و شادمان

می‌کنم دُرًست یک‌سبد بنفشه‌ی معطر از کنارِ باغ‌های بی‌کران.

یک‌سبد بنفشه‌ را که می‌دهم به‌تو،

                           میل می‌کنم ببوسمت به‌شوق.

 بار چندم است؟ دستِ من که نیست!،.آه!

                                   می‌شوم دچار حسِّ بی‌بیان و لکنت زبان و قفل می‌شود دهان.

**

این تویی که اخم‌ناز می‌کنیِ و ناگزیر، این منم که چون همیشه ناز می‌خرم به‌جان!

شلمان؛ 19 آبان 1398  داوود خانی خلیفه‌محله


 

یک‌نفر نشست پندهای پاپ را شنید و اَخفَشانه سرتکانْد          

 بَعد، چوخه برگرفت و رفت درهّ‌های سبز و یک‌دوگلّه بُز چرانْد

گرگ‌ها که آمدند پاسبان برّه‌ها شدند؛ مرد ذوق کرد           

چاقوای گرفت دست، رفت سگ، دَمَر که ‌خواب رفته بود را درانْد

دید یک شبِ سیاه و سرکه‌ای که کاهو خورده و عُجوبه‌ای شده است،   

هست تویِ خودروی زمان و تا کرانه های کاهنانِ مصر رانْد

باز، رفت، دید توی کومه‌ای که راهبی نشسته، آتشی به‌پاست     

در ‌تَرَق‌تروقِ شعله‌های کُنده، این سکوت بود سخت می‌چزانْد

بَعد، شد پرنده‌ای‌ و بال‌و پرگشود و رفت ‌روی شاخه‌ای نشست  

هم‌کلامِ با کلاغ‌های روضه‌خوان، که‌یک‌جهان دری‌وری پرانْد

دید مارمولکی -تمام‌پشم‌و‌ریش زیر تک‌درختِ سیب.وای!

دختری به‌ سنِّ دخترش که نارسیده بود را به‌زور صیغه خوانْد

**

یک‌نفر که کاهو خورده بود و شد پرنده، هم‌کلام با کلاغ‌هایِ.    

گرمِ خواب بود: پا که شد، عرق دو کاسه از لباس‌های خود چِلانْد

شلمان؛ 17 آبان 1398 داوود خانی خلیفه‌محله


 

و بعد از  باد و رعد و برق و  باران                                    

بِدان! برمی‌دمد خورشیدِ تابان

بریدن می‌توان دار از بُـن امـا؛                         

رگِ اندیشه را با داس نتْوان!

املش؛ بازسراییِ دوبیتی:  21 آبان 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله


 

فتوکلیپ « کرده‌‌ای دل مرا  مصادره» در وبگاه آپارات گیلکان

می‌روم کنار رودخانه، صبحِ باکره                              

می‌کشم‌ دو قلب با دو قو میانِ دایره

با دو دست، آب می‌پراکنم به‌صورتت                        

می‌کشانمت به‌کوچه‌باغ‌های خاطره

ظهرِ اشتیاق، می‌نشانمت کنار خود                          

با تو می‌کنم مشاعره به‌پای پنجره

خوش‌ادا و در سکوت و نرم و با ملاحظه                   

بوسه می‌ستانم از تو در غروبِ منظره.

**

دست من که نیست! صبح و لِنگِ ظهر و هرغروب                 

تنگ می‌شود دلم به‌یاد تو، بالاخره

سال‌هاست قهر کرده‌ایِ ‌و رفته‌ای؛ ولی                                  

عاشقانه کرده‌‌ای دل مرا  مصادره

شلمان؛ 26 آبان 1398 خورشیدی


فتوکلیپ «مرد من»  با صدای شاعر در سایت آپارات

فکر کرد:

«یعنی می‌شود مگر تمام درد من

روزها و ماه‌ها و فصل‌های سرد من

خاطرات تلخ و پرغبار و زرد من.

را نوشت به حسابِ یک‌نگاه هرزه‌گرد من؟!.»

**

زن که در خودش مچاله بود ‌و بی‌‌پناه‌و آسفالت خیس، داد زد به‌ناگهان:

 «با توام، اَهای شب!

پس کجاست سهم روزهای‌ گرم و زندگیِ واقعیِ و.

                                                                    پس چرا گم است مردِ من؟»

شلمان؛ 25 آبان 1398 خورشیدی


می‌زنم‌دو استکانِ پُر شرابِ نابِ کهنه از سبو               

گرم، می‌ترواد از خیالِ خام، یک‌دو بقچه آرزو   

یک‌نظر، نشسته‌ای نگاه می‌کنی به‌ساحتِ چمن       

دانه می‌خورند و می‌کنند کفترانِ بقعه، بَغ‌بَغو

باهم‌ایم زیر تپّه‌ای و دکّه‌ای.، به روی دیگدان      

دیگ، ‌باز و توده‌ای بخار می‌شود بلند از لبو.

شب به‌نیمه می‌رسد، فرازِ تپه، توی قصر باشکوه                

تختِ تختِ تختِ آرمیده ای به‌ناز توی پرِّ قو

پا که می‌شوی به‌خنده، سر نمی‌شناسم از دوپای، آه!           

پنجره به‌سمت دشت، ‌باز و شب ‌گرفته است رنگ‌و‌بو

می‌شوم ترانه‌خوان و دَف به‌دست وهوی‌وهایْ‌هویْ‌گو      

سرخوشیِ و سرخوشم به‌رقص و‌ضرب هایْ‌های‌و‏ هویْ‌هو

می‌گذاری‌ام تمام‌‌ناز- تا که یک‌بغل ببویمت       

نیم‌بوسه‌ای بچینم‌ از لبانِ تو که هست عینهو.‌

**

باد می‌خورد به پنجره، وَ استکانِ خالی از لبه.                

آه! می‌خورد دُرُست از وسط تَـرَک امید و آرزو

باز، تا تراود از خیالِ خام، یک‌دو بقچه آرزو،                    

می‌زنم‌دو استکانِ پُر شرابِ نابِ کهنه از سبو 

شلمان؛ 23 آبان 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله            


 

فتوکلیپ «می‌شود دوباره تا ببینمت؟» در وبگاه آپارات گیلکان

ای فدای نازهای نامنظمت!      

نظمِ مژّه‌ها و ابروان پرخمت     

خرّمیِ روزهای با تو بودنم            

 بی‌گزند باد روزگار خرّمت!

باز، می‌وزد نسیم و می‌پراکند                         

عطر سکرآور دو زلف درهمت

می‌کُنم درست با گل اقاقیا            

طاق نصرتی برای خیرِ مقدمت

بارِ اوّلی که آمدیِ و دیدمت،                   

آه! می‌شود دوباره تا ببینمت؟

شلمان؛ 27 آبان 1398 خورشیدی


فتوکلیپ ماه من! از داوود خانی خلیفه‌محله در وبگاه آپارات گیلکان

ای فدای نوش‌خندوناز و قدّوقامتت               

ماه من! هلاکِ چشم‌های باوجاهتت!،                     

خواستم ببینمت ببویمت به‌میمنت                           

جرعه‌ای بنوشم از لبان پرحرارتت

سر به‌میل، روی شانه‌ام گذاری‌ و شوَم                       

 کِیْف‌کوکِ یک‌دم از کرشمه‌ی عنایتت

چون گذشته، وام‌دار لطف بی‌نهایتت                 

گرم از آفتابِ ظهرِ بی‌زوال دولتت.

**

ظهر بود؛ آفتاب پهن و، بی‌سر و‌صدا                

آمدم به‌کوچه‌های خاطره، ندیدمت!

 

به‌تشخیص‌وضرورت، در بیت پایانی، عیب متعارف در قافیه صورت پذیرفته است.

شلمان؛ 1 آذر 1398 خورشیدی


 

درگذشت بهمن صالحی؛ شاعر پرآوازه‌ی گیلانی

بهمن صالحی، آخرین بازمانده از نسل شاگردان نیما یوشیج صبح سه‌شنبه درگذشت.


به‌گزارش مهر، حسن نوغانچی صالح معروف به بهمن صالحی، از شاعران کهنه‌کار ایران و آخرین بازمانده از نسل شاگردان نیمایوشیج صبح سه‌شنبه پنجم آذر ۱۳۹۸ در بیمارستانی در شهریار درگذشت.

متن کامل  خبر


دیشب، زدم به شبکه‌‌ی سه سیما که به‌اصطلاح فوتبال تماشا کنم، دیدم سریالی را پخش می‌کند به‌نام «وارش» و قسمت‌هایی از آن را که نگاه می‌کردم، در سکانسی زن  گیلانی گُلی از گیاه  گَندِ‌واش(علف هرز) کَند و به شوهر جنوبی‌اش داد و او گفت: «این چی‌‌یه؟» هنرپیشه‌‌ی زن در جوابش  گفت: «ما بهش تمشک (تمش؛ بولوش؛ بوروش)  می‌گیم.»

عجبا!

شلمان؛ بیستم آذر 98 - داوود خانی خلیفه‌محله


در شیهه‌ی بادِ سردِ تهدیدآمیز               

بر میخ‌طویله‌ی کُتامی آویز

شالی،

         دَرَویده؛

                    جاده،

‌                              باران‌خورده  

خمیازه‌ی خشک می‌کشد دَهْرَه‌ی تیز

(رباعی «خمیازه‌ی خشک» از داوود خانی خلیفه‌محله)

«کَتام»؛ که در زبان گیلکی «کُتام» می‌نامندش؛ خانه‌ی کوچک موقتی است که از چوب و مصالح کم‌دوام درست می‌شود.

دَهْرَه: داس درو. داسگاله   


 

«شعر فارسی و گیلکی و کردی و زبان‌‌های خویشاوند با زبان پارسی، حتماً باید موزون باشد.«

مانند نادر نادرپور و فریدون مشیری  فریاد بر می‌آورم، شعر کلامی است «موزون» و به‌تأیید گفتار خواجه‌نصیر‌الدین طوسی؛ وزن از فصل‌های ذاتی شعر است و البته کاری به مقفی و مردف، یا حتی «موزونِ متساوی» بودنش ندارم.

از یک‌سو، هرچند سخن موزون و حتی مقفی و مردف،  اگر از شاعرانگی بی‌بهره‌باشد را نمی‌توان شعر نامید؛ از سویی دیگر، این قبیل آثار بی‌وزن، حتی همه‌ی به‌اصصطلاح اشعار شاملو آن‌جا که موزون نیست، ولی در آن‌ها جوهرِ شعری  به‌فراست موج می‌زند را هم نمی‌توان شعر نامید.

داوود خانی خلیفه‌محله


 

در زبان  گیلکی و در گویش‌های  مختلف به گیاه آقطی؛ «پِلَم»؛ «پیلَم»؛ «پِلأم» و.می‌گوییم.

برخی از مؤلفین و گیلک‌پژوهان  علت نام‌گذاری آن را به‌دلیل فراوانی پراکنش این گیاه در جلگه‌ها و جنگل‌های میان‌بند شمال و اینکه  «پشتِ سرِ هم«  و به‌بیانی به‌صورت انبوه  رشد می‌کند، باور دارند پیشینیان ما این نام را از آن‌روی بر آن نهاده‌اند؛ حال آنکه  به‌نظر می‌رسد این نام‌گذاری، علت‌های قانع‌کننده‌ی دیگری می‌تواند داشته  باشد.

به‌باورم  این گیاه به زبان گیلکی از دو واژه‌ی  «پیل»؛ «پِل» و. به معنی «تاول» و «هم» که  در گیلکی مخفف «مرهم» است، از این‌روی واژه‌ی  گیلکی «پِلَم»  می‌تواند مخفف و دگرگون شده‌‌‌ی دو واژه‌ی «پیل+ مرهم» به معنی «مرهمی بر تاول»  باشد.

یادمان باشد، هرکجا گیاه آقطی(پِلَم) رویش دارد، گیاه  گزنه(گرزنه) هم  در کنارش دیده می شود  و وقتی گزنه‌ای، کسی را می‌گزد، برگ گیاه آقطی را به‌علت الیتام‌بخشی بر جای تاول‌زده  می‌مالند  و پُر دور نیست نام «پِلَم» به‌معنای «مرهمی بر تاول»  از دل آن بیرون آمده باشد.

املش؛ بیست‌و‌سوم آذر 98 خورشیدی - داوود خانی  خلیفه‌محله


پنجشنبه 21 آذر 1398 خورشیدی بود. از محل کار می‌رفتیم منزل. از املش به چهارراه استاد‌کلایه که رسیدیم یادم آمد نزدیک به ده‌سال است که جاده‌قدیمِ سورکوه به بزرگ‌راه ناتمامِ همه‌‌اش  کمتر از یک‌کیلومتریِ استادکلایه - شیخ‌آباد چشم‌غُرّه می‌رود.

شلمان که آمدیم و به‌خانه رفتیم و قبل از آنکه ناهارمان را بخوریم، «دیوان خروس لاری» ابوالقاسم حالت را گشودیم.

مُروا خواستیم، مُرغُوا درآمد:

 زیر صفحه‌ی 160 ؛ دیدیم لاک‌پشتی به‌تاریخ نهم تیرماه سال 1327 خورشیدی، در قالب یک‌رباعی، فرزندش را چنین پشت‌گرمی می‌دهد:

«گویند که لاک‌پشت با بانگ بلند        

می‌گفت به‌طفل خویشتن: «ای فرزند!

کن شکر که با تمام این کُندرَوی       

این دولتیان به گرد ماهم نرسند»

رباعی از استاد طنز، زنده‌یاد ابوالقاسم حالت

یادداشت از داوود خانی خلیفه‌محله


 

عکسی از باغ‌‌های توت روستای سلوش شهرستان لنگرود با تلنبارهایی برای پرورش کرم  ابریشم در حاشیه‌ی شلمان رود در ششم اسفند 1387 خورشیدی.

برای دریافت و مشاهده تصویر بالا با کیفیت بهتر، اینجا را با موش‌واره‌‌ی رایانه‌یتان بفشارید


فتوکلیپ «بی‌تفنگ و بی‌درخت و بی‌پرنده و تبر» در وبگاه آپارات گیلکان

 

شد تبر تفنگ و قلب تک‌پرنده  بر درخت را نشانه  رفت

شد پرنده نقش بر زمین و شد تفنگ باز یک تبر

داشت می‌گریخت از تبر درخت

شد تبر دونده، پیچ رودخانه‌ی رونده، سدّ راه.

داشت می‌خزید از درختِ قطعه‌قطعه، کُپّه‌کُپّه‌ی بخار سوی آسمان بلند

آسمان دلش گرفته شد

از هزار رود و ببر

                         آسمان‌غُرُنبه

                                                    پرخروش‌تر،

برق

      ناگهان‌جهید از ابر

                                   جِزّ‌و‌وِزّ و پِکّ‌وپِک.

چیزی از تبر نمانده بود

دشت

بی‌تفنگ و بی‌درخت و بی‌پرنده و .

رود

برکه را می‌تَرَکانْد.

شلمان؛ 1 دی‌‌ماه 1398 خورشیدی


فتوکلیپ «پوره درم» از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات گیلکان

پئیز‌وَلگ َ موسون می‌دیم بَبویْ  زرد                  

پوره دردم، پوره دردم، پوره درد

 پیرأبوم پیْ‌ببوردم می‌یأریْ‌جون                    

می دوشمنده، کوشنده، ایسَّه نامرد

شلمان؛ 18 آذر 1396 خورشیدی


فتوکلیپ غزلِ «خاطر تو سبز می‌شود به‌هر بهانه‌ای» در وبگاه آپارات

خاطر تو سبز می‌شود به‌هر بهانه‌ای        

در غروبِ زردِ آفتاب غمگنانه‌ای

در نسیم سبزه‌زار پرسخاوت بهار                

آبیِ زلالِ آسمانِ بی‌کرانه‌ای

با شنیدنِ صدایِ چَک‌چَکِ چَکاوکی            

بَغ‌بغویِ کفتری میان آشیانه‌ای

دوردستِ دشت،‌ رقصِ مادیان ناز با       

اسبِ خوش‌تراش و شیهه‌های شادمانه‌ای                   

شبنمی زلال روی برگِ تازه‌رُسته‌ای        

خودنماییِ خوشِ  بهاریِ جوانه‌ای

صبحِ بکرِ مه‌نشسته توی برکه‌ با دوقو              

لحظه‌های ناب و بی‌بدیل شاعرانه‌ای

رو به‌کوه، باز پنجره، طلوع آفتاب        

زیر نور ماهتاب و خلوت شبانه‌ای

**

سال‌هاست رفته‌ایِ و از مشام روزگار      

خاطر تو سبز می‌شود به‌هر بهانه‌ای

شلمان؛ 10 دی‌ماه 1398 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله


در کمتر از یک ساعت پس از انتشار فتوکلیپ هادی مقربی املشی، پیشکسوت کشتی گیله‌مردی در فضای مجازی، تا کنون چند وبگاه با پیوند کلیپ، به استقبال آن رفته‌اند.

چند خاطره از پهلوان «هادی مقرّبی کیاکلایه»، پیشکسوت کشتیِ گیله‌مردی


 

لِنگ ظهرِ نهم دی‌ماه 1398 خورشیدی و آفتاب، توی خیابان و ‌پس‌کوچه‌های کیاکلایه‌ی املش پهن بود. از قبل، پهلوان هادی مقرّبی را می‌شناختم.

پهلوان مقرّبی، شکّر‌لهجه و شیرین‌گفتار و خوش‌بنیه است و در صحبت‌هایش به‌زبان گیلکی و گویش املشی، واژگان اصیل به‌کارمی‌بَرَد.

پیاده‌روی خیابان سرِ کوچه، درست روبه‌روی مدرسه کیاکلایه با همسایه‌اش صادق کاظمی روی وسیله‌ی ورزشی‌ای نشسته بود.  بعد از احوال‌پرسی و معرفیِ خودم با آنکه به‌تازگی جراحی کرده و از بیمارستان  و بیماری برخاسته بود، با آغوش باز چند خاطره‌ از گذشته‌هایش تعریف کرد.

 هرچند تاریخ دقیق خاطره‌ها در گذر زمان از یادش رفته؛ کافی‌است سرنخی از آن‌ها به‌دستش بیاید، آن‌وقت از خوش‌صحبتی‌اش، سراپا گوش می‌شوی و فراوان،کیف‌‌می‌کنی.

برای مشاهده و دریافت فتوکلیپ پهلوان «هادی مقرّبی کیاکلایه»، پیشکسوت کشتیِ گیله‌مردی در وبگاه آپارات، با موش‌واره، اینجا را بفشارید.

داوود خانی‌خلیفه‌محله


 

فتوکلیپ دو دوبیتی گیلکی از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

بشیِ و تاسیونی اَنبسابو            

دیلَ مِئن سنگینابو غم ببو کو

بونه با این همه چوشم‌اینتظاری       

بی‌یِه بَیْنم تره هنده مو لاکو!

شلمان؛  19 دی‌ماه 1398 داوود خانی‌خلیفه‌محله

می‌یاریْ‌جون بمونی بو که بشّو       

ریفاقَ جونَ‌جونی بو که بشّو

مِه‌بَه فانوس بأرین سیه‌شؤئنِه                  

پوره نورَ جوونی بو که بشّو

بازسُرایی؛ 19 دی‌ماه 1398 داوود خانی‌خلیفه‌محله


فتوکلیپ تاریخ شفاهی املش: مصطفی مکاریان املشی(قسمت سوم و پایانی) در وبگاه آپارات

تاریخ شفاهی املش: گفت‌و شنید به‌یاد‌ماندنی با مصطفی مکاریان املشی از کارکنان پیشین شهرداری املش به‌زبان گیلکی در سه‌قسمت از داوود خانی‌خلیفه‌محله


فتوکلیپ تاریخ شفاهی املش: مصطفی مکاریان املشی(قسمت دوم) در وبگاه آپارات

تاریخ شفاهی املش: گفت‌و شنید به‌یاد‌ماندنی با مصطفی مکاریان املشی از کارکنان پیشین شهرداری املش به‌زبان گیلکی در سه‌قسمت از داوود خانی‌خلیفه‌محله

 

مطالب مرتبط:

فتوکلیپ تاریخ شفاهی املش: مصطفی مکاریان املشی(قسمت نخست) در وبگاه آپارات

 


تاریخ شفاهی املش: گفت‌و شنید به‌یاد‌ماندنی با مصطفی مکاریان املشی از کارکنان پیشین شهرداری املش به‌زبان گیلکی در سه‌قسمت از داوود خانی‌خلیفه‌محله

فتوکلیپ تاریخ شفاهی املش: مصطفی مکاریان املشی(قسمت نخست) در وبگاه آپارات


 

رباعی «گرگ و برّه» از داوود خانی خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

گرگ آمد و تند، برّه را پاک درید

فوّاره‌ی خون بره بر خاک چکید

می‌خواست که دشت تا کمی سرخ شوَد

برف آمد و رویِ گرگ را کرد سفید!

بازسرایی مصراع سوم؛ 24 دی‌ماه 1398 خورشیدی


فتوکلیپ ” مَردِ به پشت‌دراز کشیده‌ داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

صحنه‌ی نخست:

آفتابِ نیمروز، ته‌مانده‌انداخته‌ی کلاغِ خَلَنگ از بلندای درخت به‌دست مَرد به پشت‌دراز کشیده‌ای را

چُستی خشکانید.

بادِ وزنده‌ی ناگهان‌برآمده، ته‌مانده‌انداخته‌ی خشکانیده را کَند و رُفت.

صحنه‌ی دوم و پایانی:

غروبگاه؛ باد، خوابیده بود و کلاغ از بلندای درخت کوچیده و آفتاب، شانه‌ی کوه دوردست را شعله می‌کشید و برگ‌ازبرگ و پلک‌از‌پلک تکان نمی‌خورْد و مَردِ به پشت‌دراز کشیده‌.

شلمان؛ 3 بهمن 1398 خورشیدی - داوود‌ خانی‌خلیفه‌محله


 

ماهیگیر

می‌چرتید

ماهیِ سرخِ زبل

دانه‌ی ذرّت هَوَسید

باد بر آب، لک‌انداخته‌‌بود

آب‌تَک

دُم‌وسر ‌جنبانید

ماهیگیر واچرتید.

**

کفِ رود

سُرب

صلح را می‌آشفت!

املش؛ ۱۴ بهمن ۱۳۹۸ خورشیدی  - داوود خانی‌خلیفه‌محله

آب‌تَک: شناور. وسیله‌‌ای برای قلاب ماهیگیری.


فتوکلیپ شعر « شبِ تازه‌دَمِ سرمازا»  از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

در غروب‌مرگِ جیغ‌و‌ویغِ زاغ،

قالب‌تهی‌کرده‌بود

پَراشیده‌ی باد و  باران و تازیانه‌ی تگرگِ بی‌امان.

شب؛

شبِ تازه‌دَمِ سرمازا

دانه

          ‌دانه

پنبه بر شهر

               ت می‌کاشت

شلمان؛ 8 بهمن 1398 خورشیدی


فتوکلیپ دوبیتی گیلکی «غریبی‌تیر»داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

می‌تَسکَ دِیل، غریبی‌مِئن بَگود گیر

نَگیته خاشِخا آخر می‌سَرویر

دوری‌غوصّه‌جی هرجا پا بَئنَم، باز

غریبی‌تیر بُومَه می‌قلبَ سَر جیر

خلیفه‌محله؛ تابستان 1373 خورشیدی

بازسرایی؛ 9 بهمن 1398 خورشیدی


فتوکلیپ برف‌وبوران سنگین در خلیفه‌محله‌ی شلمان در وبگاه آپارات

برف خلیفه‌‌محله‌ی شلمان در گیلان، از صبح روز دوشنبه 21 بهمن آغاز و بعد از دقایقی قطع ؛ اما از سرِشب آغاز شد و تاصبح روز سه‌شنبه 22 بهمن درحالی که تنها 20 سانتی‌متر باریده بود؛ ناگهان با بوران سرد  قطبی همراه شد و تا حوالی ساعت 13 بعدازظهر نزدیک به 70 سانتی‌متر دیگر برف بر زمین نشست تا بلندای آن نزدیک به‌یک متر برآورد گردد. در کوهستان‌و‌جلگه‌ها‌ی گیلان برف شدیدی بارید و در شهرهای رشت، لاهیجان و رودسر، بلندای برف به بیش از یک‌متر‌و‌بیست‌سانتی‌متر رسید.

قطعی دو‌سه‌روزه‌ی آب و برق و وسایل گرمایشی و قطع ارتباطی راه‌های اصلی شهری(بماند راه‌های فرعی و روستایی)و حتی تلفات انسانی از پیامدهای این بارش سنگین در گیلان که چون همیشه با پوزش‌و شرمساری مقام‌ها همراه بودوصدالبته، از ذکر جزئیات آن خودداری می‌شود.


فتوکلیپ مینیمال: «شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوی برکه» از داوود خانی‌خلیفه‌محله

مرد، بر سنگ درشت خزه‌پوش زودشکن لب برکه نشسته و خیره است به‌ ابرها و آسمانی که برآب نقش بسته و شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوای که درآن پی‌درپی، دُم‌و‌سر می‌جنبانَد و واپس می‌خزد و گاهی تیز، بالا می‌آید و طاق برکه را می‌شکانَد و‌آسمانِ آب را می‌آشوبد و بی‌درنگ، ‌کف برکه می‌روَد و ابرها و آسمان برآب، باز، شکل تازه‌ای می‌گیرد.

مرد، برای لحظه‌ای نگاهش را از ماهی‌وبرکه  برمی‌گیرد و سیگاری می‌گیراند و بی‌معطلی، چشم‌ می‌دوزد به برکه‌وشاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوی کفِ آب که لابه‌لای گیاهان بی‌ساقه، دُم‌و‌سر می‌جنباند و ابرها بر آب می‌جنبند.

مرد، اولین پک عمیقی که می‌گیرد و دودش را با لذت بیرون می‌دهد، می‌بیند چشم‌برهم‌زدنی، ماهی‌خورکی، سرفه بر آب انداخته و منقارآویزان، سینه‌ی آسمان را می‌شکافد.

**

مرد، مدتی‌ است‌، رفته و ابرها و آسمان، پاک، جان‌گرفته توی برکه و شناور است برآن، ه‌ی سیگاری؛ بی‌شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولو!

شلمان؛ عصر جمعه 2 اسفند 1398 خورشیدی داوود خانی‌خلیفه‌محله


قطع از کمرِ تنها«تادانه‌دار» با نام علمی Celtis australisدر حریم مسجد‌شهدای شهر املش

این درخت دیرسال آراسته‌تاج که در پیشگاه مسجدشهدای املش، چسبیده به‌گار شهدا قرار داشت، باشکوه بود و به‌آدمی، آرامش وصف‌ناپذیری می‌داد. صدحیف!

ثبت عکس: صبح روز دوشنبه؛ ۵ اسفند ۱۳۹۸ خورشیدی

 داوود  خانی‌خلیفه‌محله

 


پیش‌از زاد‌‌ و ورود کرونا، تا عطسه‌ای می‌زدی، همان‌دَم دوروبَری‌هایت می‌گفتند:

  • عافیت!

سرِصبحی، رو صندلیِ جلوییِ پرایدی جا خوش کرده‌بودم و می‌رفتم محل کارم.

ورودی شهر، چیزی سینه‌ی دماغم را خاراند و یک‌آن با دستم دهنه‌ی دهانم را گرفتم و عطسه‌ی قلنبه‌ای ریختم که بی‌درنگ یکی از دو مسافر صندلیِ عقبی ، به‌درشتی غرید:

  • زهرِمار!

و تا بیایم گردن بچرخانم ببینم آقا کی باشند، راننده ماشینش را نگه‌داشت و گفت:

  • آهای! توکرونایی بودی، سوار ماشین شدی؟ تا زنگ نزده ستاد کرونا بیایند بگیرَندَت، هِرّی!

گیج‌وگول، درِ ماشین را باز کردم و پیاده شدم و دست کردم تو جیبم کرایه‌ماشین را بدهم که راننده زهرخندی زد و گفت:

  • نمی‌خواد! عوضش بهتره بری دواخونه یه دهان‌بند واسه خودت بخری!

و دست راستش را دراز کرد و درِ را بست و ماشین را روی دنده‌ی چپ انداخت!

سه‌شنبه 20 اسفند 1398 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله


از من و شما، پناه‌برخدا، بَلا‌به‌دور .

رامسری‌های گیلک‌زبان، زبانزدی دارند که برگردانش به‌فارسی می‌شود:

« تا بچّه بزرگ شود، بر قبر بزرگ، گیاه آقطی(پِیلَم) به‌بلندای هفت‌قد می‌رسد».

در مثل که مناقشه نیست؛ بله، #کرونا_را_شکست_می_دهیم؛ اما می‌ترسم از من و شما، پناه‌برخدا، بَلا‌به‌دور، کرونا این‌گونه که در گیلان‌زمین کره‌نایْ می‌نوازد وگیلک‌ها را چون برگ می‌پژمراند و می‌روباند،.

شلمان؛ 20 اسفند 1398 خورشیدی - داوود خانی‌خلیفه‌محله


چندی روزی می‌شه، عوض اینکه #بتمرگیم_تو_خونه_هامون، هرچه می‌گردم سوراخ‌سُنبه‌ی شهرهای شرق گیلان رو برای دستکش پلاستیکی، که پیش‌ازین قابل مارو نداشت، پیدا نمی‌شه و جایی دیروز تو لنگرود ، چشمم خورد به یه‌بسته دستکش لاتکس ساخت مای که قیمت زدم هفتصد‌هزار ریال و به‌هوای اینکه سرسام‌آورگرونه، نخریدم؛ اما امروز گیج‌وگُنگ‌ووامانده، مجبور شدم تو یکی از مغازه‌های همه‌چیزفروش شهر املش بخرمش یک‌میلیون ریال!

املش؛ صبح روز یکشنبه 18 اسفند ماه 1398 خورشیدی


جُستاری از: داوود خانی‌خلیفه‌محله

ششم اسفند 98 در بیمارستان به‌اصطلاح فوق تخصصیِ میلاد لاهیجان، نرجس خانعلی‌زاده، پرستارِ مهربانی که در راه خدمت و نجات بیماران، در بهار جوانی خود دچار ویروسِ‌کرونا شد و پس از دست‌وپنجه‌نرم کردن با این بیماری تازه‌ورود و ناشناخته، ‌‌نخستین شهید جامعه‌ی پزشکی کرونایی ایران شد و خاطره‌ی تلخ‌ودوری را در من زنده کرد.

**

ساعت 30/9 صبح یکی از روزهای زمستان سال 1379 و یا 80 خورشیدی بود. تاریخ دقیقش یادم نمی‌آید. از تالش برای کار اداری آمده بودم ساختمان اداره‌کل‌مان که در نزدیکی‌ِ فلکه‌ی رازی قرار دارد. درست، گوشه‌ی جنوب شرقی این میدان که اکنون یکی از ایستگاه‌های آتش‌نشانی رشت است، آبگیری بود که که روز پیش، برف باریده و غروب هوا صاف کرده بود و در آن شب سرد مهتابی، سطح آبگیر را لایه‌ی نه‌چندان ضخیمی از یخ پوشانیده و صبح روز بعد، چندپسربچه‌ی نوجوان دانش‌آموز در مسیر مدرسه، از سرکنجکاوی، تصمیم می‌گیرند تا روی یخ بازی کنند و همین‌که چند قدم برمی‌دارند، یخ می‌شکند و آنان در آب یخ‌زده گرفتار می‌شوند و چند رهگذر که شاهد ماجرا بودند به‌کمک آنان می‌شتابند که یکی از آنان راننده‌ی فداکار تاکسی‌ای بود که متأسفانه دراین حادثه به همراه آن چندپسربچه و یکی‌دونفری دیگری که برای کمک‌شان به‌آب زده بودند، خود نیز در آن آبگیر یخ‌بسته جانشان را قبل از آنکه نیروهای امدادی سربرسند، از دست می‌دهند.

 البته من زمانی که رسیده بودم یک‌ساعت‌و‌نیم ازین رویداد تلخ می‌گذشت و جسدها را امدادگران از آب بالا کشیده و به پزشکی‌قانونی برده بودند و عده‌ای هم‌ که هنوز آن محوطه جمع بودند، بُهت‌زده داشتند ماجرا را به‌رهگذران تازه‌از‌راه‌رسیده‌ای چون من تعریف می‌کردند

**

آری، یادمان باشد در زندگی هر انسان، ممکن است موقعیتی پیش بیاید که در آن موقعیت ویژه، جانش را برای نجات همنوع فدا کند. این فرد می تواند یک‌انسان به‌باور تمام‌عیارفداکارِ مادرزاد باشد و یا حتی یک‌ جانیِ به‌ظاهر بی‌رحم از زندان‌گریخته که در آن لحظه و در موقعیت قرار می‌گیرد.

همان به‌باور فردِ تمام‌عیارفداکارِ مادرزاد در موقعیتی دیگر ممکن است در رویارویی با فرد دیگری، سرسوزن از حق قانونی‌وضایع‌شده‌اش نگذرد و به‌بیانی، طرف را نبخشد ولی؛ همان جانیِ به‌ظاهر بی‌رحم، لوطی‌گری‌اش تمام‌وکمال، ستایش‌برانگیز باشد.

کسی چه می‌داند آن راننده‌ی تاکسی که حاضر شد جانش را در آن لحظه، فدای هم‌ولایتی‌هایش کند، چندبار با مسافرانش در موقعیت‌های ویژه بر سر چندریال کرایه‌ی کمترو نصف‌و نیمه‌ی پرداخته‌شده ، یا حتی مسافرانی که ناخواسته درِ ماشینش را اندکی محکم بسته، باهم بگومگو نکرده‌اند.

به‌باورم رفتارهای انسانی، بیشتر در موقعیت‌ها پدیدار و معنادار و یا بی‌معنا می‌شوند.


فتوکلیپ نیماییِ« پیرزن » از  داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

چِل‌چِلیکِ چند جفت چِلچِله

چَک‌چَک چکاوکان سینه‌چاک.

پیرزن،

خیره‌ است پیش پای پنجره

به‌روی سیم‌های برق؛

چاله‌چوله‌های کوچه‌ لب‌پَرند از آب.

ناگهان،

قطره‌ای از آب ناودان

می‌سُرَد به پهنیِ چروک چهره‌‌اش

**

پیرزن،

پهنیِ چروک چهره‌اش

قطره‌ای از آب ناودان

چاله‌چوله‌های کوچه

سیم‌های برق‌

چَک‌چَک چکاوکان

چِل‌چِلیکِ چلچله

**

کاشکی!

کاش زمان

به‌عقب برمی‌گشت

پیرزن،.

شلمان؛ 2 فروردین 1399 خورشیدی

 


فتوکلیپ «خرمن خاطره» از داوود خانی‌خلیفه‌محله در اینستاگرام

می‌لَمَم

زیرِ طاقِ خاطراتِ کودکی‌و‌نوجوانی‌و جوانی‌ام

**

برگ‌های بید را

بادِ برخاسته می‌روبانَد.

پرتوان

می‌غرّد

رعدی از ابر بهار،

خرمنِ خاطره را

چشم‌برهم‌زدنی

برق می‌سوزانَد.

طاقِ خوشوقتیِ من می‌رُمبد.

شلمان، فروردین 1399 خورشیدی


فتوکلیپ رباعیِ گیلکیِ « نازِیْ»  از: داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

نازِیْ کؤنیِ‌و شونی مِه‌به زارأ بونه

ابرؤن هَنَنه دونیا مه‌به تارأ بونه    

بیروجنَمه خرابه‌مئن، خوابأشومه   

جُغ داد زِئنه، می‌غصه بیدارأ بونه

برگردان به‌فارسی: 

(می‌نازیِ‌و می‌رویِ و زارم می‌شود)

(ابرها سرمی‌رسند و تار می‌گردد برای زندگی)

(می‌گریزم به خرابه خوابم ببرد)

(جغد می‌نالد و غصه‌ام بیدار می‌شود)

شلمان؛ 8 فروردین 1399 خورشیدی­


فتوکلیپ نیماییِ طنز کرونایی «هم‌وطن! مغز را باید شست!» در وبگاه آپارات

نوبهارآمده باشید وُقوف، ‌گشادی موقوف!

پیش‌از‌همه، امیدوارم پوزش‌پذیر بی‌پرده‌گویی‌ام باشید و ازآن رنجیده‌خاطر نشوید.

روزهای پرجوش‌وخروشِ اسفند 98 را با در خانه‌ماندن به‌نوبهار 99 بخیه زده‌ایم و اکنون که قرار است دست‌کم تا پایان فروردینِ افسونگر هم در خانه‌هایمان بمانیم، باید کیف‌مان ازهرجهت کوک باشد.

هرچند کرونا، طبعی سردپسند دارد و مجبورمان می‌کند با خوردنی‌های مغزدار و نوشیدنی‌هایِ گرمِ پُشت‌دار به‌جنگ آن برویم؛ با این‌همه، «‌گشادپسند» نیز است. اساساً کرونا «کاف»‌پسند است. نافِ کرونا را با «کاف» بُریده‌اند و بی‌سبب نیست بیشتر به‌سراغ آن‌هایی می‌رود که دست‌و‌پا و سر ‌و نمی‌جنبانند و همین بی‌تحرکی، نَفَسشان را «تنگ» می‌کند و ستاد کرونا هم برخود می‌چیند تا بی‌درنگ با آمبولانس به‌استقبال آن‌هایی که تنگیِ نفس دارند، برود و بَبَردشان ‌بیمارستان، که بُردنشان همانا و گرفتن عفونت از اقسامِ قارچ تخت‌های بیمارستانی که افزونِ بر مرض می‌شوند و زبانم کال‌ولال، آسمانی‌شدنشان هم.

لابد فکر کردید این بیل‌های مکانیکی را هم از «بِلادِ خارجه» تنها برای به‌دار آویختنِ قاچاقچی‌های پرخطر و آدم‌کُش‌ها خریده‌اند؟ نه‌جانم! این بیل‌ها، تابخواهی چندمنظوره‌اند! البته این‌روزها، کارشان شده‌است تماماً چال‌کندنِ چندمتریِ به‌مفت‌و‌رایگان در گوشه‌های گورستان‌ها و دفن کرونایی‌هایِ آسمانی‌شده.

پس اگر نمی‌خواهید با کرونا، آسمانی شوید و باز زبانم کال‌ولال، در این گورهای پرعمقِ مفت‌کَنده بیارامید، در خانه‌هایتان:

==

هم‌وطن!

همگان می‌گویند:

«کرونا آمده در خانه بمانید به‌چند»

پیش‌ازهر شستنِ دست،

بینیِ‌و‌مویِ سر و گوش‌و‌دهان،

این بوَد شرطِ نخست:

«مغز را باید شست!»

بَعدازآن،

تیز‌و‌بُز، بی‌ترمز

دست‌وپا و سروگردن، بتکانید به‌سرحدّ مجاز

دودهن نیز بخوانید آواز

وَ سرانجام بیایید به‌مِهر،

قِروُ‌غَربیله‌ی ابرو وکمر

تا کُنَد خوب اثر!

شلمان؛ 4 فروردین 1399 خورشیدی داوود خانی‌خلیفه‌محله


فتوکلیپ گیلکی‌غزل «مریمِی!» از داوود خانی‌خلیفه‌محله در اینستاگرام

کؤ ایسِه؟ بی‌تو مِـه ‌بَه دونیا خرابَه مریمِی!                      

تاسیون. اُی تاسیونی، بی‌حیسابه مریمِی

دبّه‌گیرؤن  بقچه ‌پأنؤدأن، ببؤیْ ماتم‌کله‌                        

زیندگی، اُی زیندگی، ونگ و عذابه مریمِی

پورزمت می دال̌ گردن ! مو بدوته! کاسˇچوشم!                 

شیر، غورّش نؤنه، دامؤن بی‌عقابه مریمِی

سبزˇدارؤنه سیآ بئودأن کلاج و کشکرت                 

پائیزابویْ، شادی رنگ‌و دیم کبابه مریمِی

کو بَوأرسأیْ، ورگ دندونه بسؤسأی برّه وا                  

دیلمونˇ گردنه پُورپیچ و تابه مریمی!

کلکأفیس، بولبول‌زبؤنی کأدره، خئن تا کِنأ         

راشی‌مِئن شأل زؤیگه بؤنه، سگ به‌لابه مریمی؟!  

*

بی‌تو ‌خأس، شؤ مآ تماشا بئونمه؛ اما بَدِئم            

ابری ایسّه آسمون، مآ درنقیابه مریمِی!.


فتوکلیپ دوبیت شعرِ  طنزکرونایی  در وبگاه آپارات

ایران بزرگ! کشورِ بلبل‌و‌پروانه‌و‌گُل!

یک‌عدّه به‌دست کرونا و عدّه‌ای از اَلْکُل

می‌ترسم ازاین بی‌دروپیکریِ و بی‌شاخ‌و‌دُمی

پرپر بشوند در بهار مردمانت بِالکُل

می‌ترسم ازاین بی‌دروپیکریِ و بی‌شاخ‌و‌دُمی

29 اسفند 1398 خورشیدی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

سیستم های صوتی و پیجینگ و حفاظتی فروشگاه اینترنتی لوکس کالا مجله تصویری آرش رضوانی Jarrick تفریحات من باس مووی _دانلود فیلم متا فیزیک گلشن یاد