می‌توان هنوز با تو بود و از تو گفت و با تو مانْد                

می‌شود ترا به سرزمینِ بکرِ برّه‌ها کشاند

روزهای درد و بی‌کسی و تنگ و سوت و کور و مات       

می‌توان در آسمانِ صافِ یاد، کفتری پراند

بُردتَت کنار رود، زیر توسکای دیرسال                  

یک‌دو استکان، شراب خورد و یک‌دو قطعه، شعر خواند

با تو رفت توی سبزه‌زارِ باطراوتِ بهار              

کردتَت سوارِ اسبِ خوش‌رکاب، بی‌خیال، راند

ایستاد و شد پیاده زیر تک‌درختِ سیب سرخ            

شاخِ اشک و بالِ بغض و  بارِ هرچه غصه را تکاند

می‌شود به‌دل‌بخواه، ماه من! غروبِ آفتاب      

چند بوسه، داغ از لبت چشید و بر لبت چشاند

می‌توان هنوز زیرِ نورِ داسِ ماه نقره‌رنگ                 

قرص تا بغل گرفتَت و به‌یک اشاره جان فشاند

شلمان؛ 10 آبان 1398 خورشیدی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پنجره نسیم مرکز نیکوکاری مسجدجامع میاندواب ahvaz سجاده فرش کاشان و فرش سجاده ای مسجد پیش به سوی زندگی یادداشت های یک برنامه نویس آی او اس Amanda اهل بیت شناسی معرفی کالا