میزنمدو استکانِ پُر شرابِ نابِ کهنه از سبو
گرم، میترواد از خیالِ خام، یکدو بقچه آرزو
یکنظر، نشستهای نگاه میکنی بهساحتِ چمن
دانه میخورند و میکنند کفترانِ بقعه، بَغبَغو
باهمایم زیر تپّهای و دکّهای.، به روی دیگدان
دیگ، باز و تودهای بخار میشود بلند از لبو.
پا که میشوی بهخنده، سر نمیشناسم از دوپای، آه!
پنجره بهسمت دشت، باز و شب گرفته است رنگوبو
میشوم ترانهخوان و دَف بهدست وهویوهایْهویْگو
سرخوشیِ و سرخوشم بهرقص وضرب هایْهایو هویْهو
میگذاریام –تمامناز- تا که یکبغل ببویمت
نیمبوسهای بچینم از لبانِ تو که هست عینهو.
**
باد میخورد به پنجره، وَ استکانِ خالی از لبه.
آه! میخورد دُرُست از وسط تَـرَک امید و آرزو
باز، تا تراود از خیالِ خام، یکدو بقچه آرزو،
میزنمدو استکانِ پُر شرابِ نابِ کهنه از سبو
شلمان؛ 23 آبان 1398 خورشیدی – داوود خانی خلیفهمحله
درباره این سایت