پیشاز زاد و ورود کرونا، تا عطسهای میزدی، هماندَم دوروبَریهایت میگفتند:
سرِصبحی، رو صندلیِ جلوییِ پرایدی جا خوش کردهبودم و میرفتم محل کارم.
ورودی شهر، چیزی سینهی دماغم را خاراند و یکآن با دستم دهنهی دهانم را گرفتم و عطسهی قلنبهای ریختم که بیدرنگ یکی از دو مسافر صندلیِ عقبی ، بهدرشتی غرید:
و تا بیایم گردن بچرخانم ببینم آقا کی باشند، راننده ماشینش را نگهداشت و گفت:
گیجوگول، درِ ماشین را باز کردم و پیاده شدم و دست کردم تو جیبم کرایهماشین را بدهم که راننده زهرخندی زد و گفت:
و دست راستش را دراز کرد و درِ را بست و ماشین را روی دندهی چپ انداخت!
سهشنبه 20 اسفند 1398 خورشیدی- داوود خانیخلیفهمحله
درباره این سایت